نیکان عزیزم خیلی دیر دارم خاطرات اولین عیدت را مینویسم ولی چون ممکنه بعدا فراموش بشه برات مینویسم روز 28 اسفند 92 سرکار بودم که بابایی زنگ زد وگفت که مامان بزرگ وبابابزرگ بهمراه عمه جون تهران هستن وروز عید با هم هستیم خیلی خوشحال شدم چون راستش همیشه موقع سال تحویل دلم میگیره وهمه سالهای عمرم مراسم عید ومخصوصا هنگام سال تحویل را دوست نداشتم ولی امسال با همه سالها متفاوت بود ودوست داشتم همه رسم ورسوم ایرانی وعید را انجام بدم به همین دلیل تمام وسایل هفت سین را خریدم ویه سفره کوچولو درست کردم دایی محمود هم مثل همه سالها مارو شرمنده کرده بود وشیرینی های عید را از قزوین تهیه کرده بود و برای تو هم یه ماهی خوشگل قرمز با یه تنگ خوشگ...